زندگی بهتر از این نمی شود ، هر وقت هوس خوراکی می کنم دهانم را باز می کنم و گازی به دیوار می زنم .
دور و بر من پر از غذاست ، تمامی ندارد ، می توانم سال ها در رفاه کامل زندگی کنم ، تا می توانم بچه بیارم و زندگی شادی داشته باشم .
کرم سیاه در خیالاتش غوطه ور بود ، یک آن درد شدیدی تمام وجودش را فراگرفت ؛
بالای سرش را نگاه کرد دو سنگ سفید به او نزدیک می شدند ، روزگار کرم سیاه ،سیاه شد .
گوسفند باقی سیب را خورد و به راهش ادامه داد .
صفا سوتی 16بهمن 93.